تعدادی دیگری از رهبران سیاسی در اروپا وجود دارند که کودکان ندارند. بطور مثال اینها عبارتند از مارک راته از هالند ، پائولو گنتیلونی از ایتالیا، سیموناتتا سمارروگا از سویس، استفان لوان از سویدن، زاویه بتلل از لکسمبورگ، نیکولاس استورژون از اسکاتلند و ژان کلود یونکر، رئیس کمیسیون اروپایی. همه شان اطفال ندارند.
آیا این امکان وجود دارد که آنها کاملا به طور تصادفی بی فرزند باشند؟ این بعید است. بدون شک آنها اعتماد به نفس و تلاش جهت تولد وتناسل را از دست داده و در عین زمان ، آنها با جهانی شدن تأثیر می گذارند، زمانی که یک فرد به خانواده یا دولت یا فرهنگ وابسته نباشد. در عین حال آنها پیرو جهانی گرایی اند، فردی که به خانواده، دولت و فرهنگ وابسته نیست. گزارش تحقیقاتی جدید که توسط اتحادیه اروپایی تحت عنوان " در بی فرزندبودن هیچ مشکل وجود ندارد!"، ترتیب شده، نشان می دهد که "عوامل فردی و فرهنگی، نگرش های داوطلبانه را نسبت به کودکان در اروپا تشکیل می دهند. اروپایان این را کمتر در نظر میگیرند که بدون فرزند بودن مشکل است". بر طبق آمار ، میزان ناباروری و باروری پایین نشان می دهد که انگلا مرکل از وضعیت نفوس در کشورهای اروپایی جداً نگران می باشد. بی طفل بودن انگلا مرکل نشانه ای است که وضعیت کشور رامنعکس میسازد. یک سوم از تمام زنان آلمانی هیچ فرزند ندارند، در حالی که رقم زنان که تحصیلات عالی را به اتمام رسانده، به 40٪ میرسد.
اورسلا فون دیر لیائین، وزیر دفاع المان گفته، اگر میزان تولد افزایش نه یابد، ممکن کشور ازبین برود.
مطالعات اخیر که توسط Institut National d'Études Demographiques, صورت گرفته، نشان می دهد که یک چهارم زنان اروپایی که در دهه 1970 متولد گردیده، احتمالا، بدون فرزندان باقی خواهند ماند. در انگلستان، تیرزا می ، وهر خانم نهم متولد سال 1940، در سن 45 سالگی، فرزند نداشت. کسانی که درسال 1967 متولد شده، یک پنجم زنان اطفال نداشتند. برای تولد مثل باید هر زن 1-2 فرزند داشته باشد. اما در اروپا هیچ ملتی این شاخص را تکمیل نکرده است. اگر میزان تولد بصورت قابل توجهی افزایش نیابد، پس جمعیت اروپا در 40 سال آینده، بر اساس گزارش سازمان ملل، 100 میلیون نفر کاهش خواهد یافت. تنها آلمان 20 میلیون نفر را از دست خواهد داد. به اروپا وارثان نخواهد ماند.
آیا در رابطه به این میتوان فکر کرد که بین رهبران اروپایی که فرزندان ندارند و دیدگاه آنها نسبت به مهاجرت جمعی رابطه ای وجود دارد؟
آیا انها نمایندگان فرهنگی نیستند که مدتها قبل علاقمندی خود را به نسل بعدی از دست داده اند و به جای آن اصل "من خودم شیوه زندگی را انتخاب می کنم" در پیش میگیرند که منجر به این واقعیت میشود که زندگی و سنت پس از آنها به بی علاقه گی نسبت به ترویج آزادی تقریبا نامحدود و حقوق فردی مبدل میشود.
وقتی انگلا مرکل به 1.5 میلیون مهاجر اجازه داد، تا در اروپا مسکن گزین شوند، دلیل آن این نه بود که آلمان در مورد کمک به افرادی که در معرض خطر قرار دارند و یا از جنگ فرار کرده، احساس مسئولیت میکند، و نه هم به دلیل اینکه آلمان به خاطر دو جنگ جهانی رنج میکشد.
اصلاً موضوع اقتصادی است زیرا به منظور حمایت دستگاه کار به قوه کارگر جدید نیاز است. اگر المانیان خودشان نمیتوانند از عهده ای این کار برآیند، پس کارگران اضافی برای این کار را باید از خارج جلب نمایند.
در اینجا ما در مورد یک بحران عمیق موجود صحبت می کنیم که سیاستمداران و شهروندان هنوز متوجه آن نشده و بنابراین در مورد آن صحبت نمی کنند.
روزنامه نگار انگلیسی دوگلاس موری،اخیرآ کتاب تحت عنوان " مرگ عجیب وغریب اروپا" (The Strange Death of Europe) نشر نموده است. او ادعا می کند که اروپا قصد خودکشی دارد و یا رهبرانش تصمیم گرفته دراین راه گام بردارند.
برای موری، مشکل فقط بر سر میزان باروری پایین مطرح نیست، بلکه مشکل این است که ما آماده هستیم که فرهنگ خود را به خاک بسپاریم، زیرا با پذیرش مهاجران، قاره ما را بصور ت سیل آسا مردم فرا میگیرد که سنت ها، مذهب و فرهنگ آنها به طور چشمگیری از ما متفاوت است. اما ما آماده هستیم فرهنگ خودمان را دفن کنیم، زیرا ما با اجازه دادن به مهاجران، قاره خود را از مردم پر میکنیم که سنت ها، دین و فرهنگ شان نظر به ما متفاوت است.
خطر از بین رفتن فرهنگ خودمان لزوماً از خارج وارد نمی گردد. اگر این افکار موری را دنبال کنید، خطر از داخل متصور است.
اروپا خود قبر خود را می کند
رهبران سیاسی ما، بر علاوه اینکه خانواده را در اولویت های کاری خود قرار نمی دهند، ظاهراً، ناپدید شدن فرهنگ اروپایی نیز برای آنها ، کدام مشکل عمده نیست.
فدرریک راینفلد، نخست وزیر سابق سویدن، تقریبا مشتاقانه فرهنگ سنتی سویدن را به عنوان "بربریت" توصیف کرد. در حالی که فرهنگ خارجی که از خارج نشئت میکند، به عنوان فرهنگ غنی ، درک می شود.
امروز مسخره و مضحک است، اگر سیاستمدار برای دفاع از اروپای خوب قدیمی تلاش ورزد و برای آن مبارزه کند.
من با موری از این بابت موافقم که اروپا خودکشی می کند و میل خود را برای مبارزه به خاطر فرهنگ و تکثیر خود از دست داده است.
اما من نمی توانم با این اعتقادات او موافقت نمایم که مهاجرت های جمعی علل مستقیم ندارند.
به گفته موری، سیل مهاجران در اینجا کاملا غیر منتظره بود، که در واقع حتی ممکن نیست توضیح دهد که چرا این اتفاق افتاد. او مینویسد: موری نمیخواهد در مورد این موضوع فکر کند. اما من میخواهم.
به نظر من، مهاجرت توده ای امکان پذیر شده است، زیرا فرهنگ خودمان بیمار است.
مرگباربودن
بی فرزندی نشانه بیماری بسیار جدی است که از طریق بسیاری از کشورهای غربی گسترش یافته است.
سورن کیرکگارد در یکی از آثار مهمش که تحت عنوان "بیماری تا سرحد مرگ" است، میگوید ، کسی که نمیخواهد در مورد آینده معنوی خودش فکر کند، دچار ناامیدی میشود، امیدش را از دست می دهد و در نهایت خودش را از دست می دهد.
تاریخ بارها نشان داده که مرگ قهرمانانه مردان و زنان شجاع میتواند به معنی تولد دوباره کل ملت باشد.
و مرگ معنوی وجود دارد که فرهنگ را از بین می برد و مردم را ضعیف تر می سازد که زنده گی را از دست می دهند.
هنگام که اروپایی ها می خواهند خودکشی کنند، این به این دلیل است که آنها فرهنگ زندگی، یعنی مسیحیت، را که در اصل اروپا بر اساس آن ساخته شده بود، نفی کرده اند.
در فرهنگ ما تقریبا هیچ کار دیگری با بسیاری وعده های زندگی، مانند کتاب مقدس، انجیل یافت نمی شود. این کتاب است که اکثر اروپایی ها از خواندن آن دست برداشته و مطابق آن زندگی نمی کنند و به جای آن به ادبیات خود کورکورانه مراجعه میکنند. بنابراین، کودکان بار بیش از حد شمرده می شوند، اما این احساس آزادی کوتاه مدت است، چون فرهنگ نمی تواند بر اساس چنین ارزش ها زنده بماند. و اگر فرهنگ ما، ظاهراً، هنوز هم برای ده ها سال شکوفان باقی بماند، این در حالیست که مادر حال سرمایداری زندگی میکنیم که در طول قرن ها، زمانی که اروپا مسیحی بود، ایجاد شده بود.
اکنون مهاجران به قاره روآورده، و ما از مسیحیت روگردان شده ایم و دین اسلام را می پذیریم.
زن مسلمان در کانتربری
مشکل واقعی ما، در آنجا که مبارزه بر سر رادیکالیزم مطرح باشد، فقدان هویت است.
اسلام دین فوق العاده از خود راضی است که به تمام سوالات وجودی، اخلاقی و سیاسی پاسخ میدهد. ما دیگر نمی دانیم که ما کی هستیم، چرا که هویت فرهنگی و مسیحی ما را از دست داده ایم.
نسبیت گرایی اخلاقی که جاگزین مسیحیت شده، ما را ناامید ساخته و اعتماد به نفس را از ما گرفت و عوض اینکه کلتور خود را حفظ کنیم، امید خود را از دست داده ایم. در عوض، اکثریت فقط خودشان را انتخاب می کنند، کارهای خود را انجام می دهند و به زندگی جنسی به خاطر تولد و تناسل متعهد نیستند.
فرهنگ اسلامی از داخل حمله میکند
فرهنگ غربی با فرهنگ اسلامی مواجه شده، جای که آرزوی داشتن فرزندان زیاد و ایجاد خانواده — هسته جهان بینی اکثریت مسلمانان را تشکیل میدهد.
رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه، اخیراً از ترکان ساکن اروپا درخواست کرد: «هرکس باید پنج کودک را به دنیا آورد و آینده اروپا از آن شما است».
امام، که در بلجیم زندگی می کند، در مصاحبه تلویزیونی گفت که اروپایی ها دموکراسی دارند و مسلمانان جمعیت را تشکیل می دهند.
جهان اسلام حتی با کمک اردو یا حملات تروریستی وحتی حمله به اروپا نیازی ندارد، زیرا فقط چند دهه جمعیت مسلمان اکثریت را تشکیل خواهد داد، زیرا کودکان بیشتری دارند. امروز اسلام مسئول تولد، تولد و ارزش های خانوادگی در اروپا است.
این ها ارزش های است که مسیحیت در طول قرن ها به فرهنگ اروپایی داده است. اما همانطور که قبلا در بالا تذکر یافت، به خاطر فردگرایی کوتاه مدت و هدیونیزم رد شد هسته فرهنگ مسیحی را همیشه خانواده تشکیل میداد.
اما عملا هیچ حزب سیاسی در اروپا رای دهندگان را تشویق نمی کند، تا خانواده ها تشکیل دهند و فرزندان را به دنیا آورند، تا مشکلات جمعیتی حل گردند. حتی کلیسا چیزی درباره خانواده نمی گوید.
تنها مجلات زن وجود دارد که تصاویری را نشان می دهند که زندگی خانوادگی شبیه به یک میز معمولی را نشان می دهند.
اکنون اندرو برت بارت فقید بنیانگذار اخبار Breitbart News, روزی اظهار داشته بود که "سیاست فقط نتیجه فرهنگ است".
عبارت دنمارکی که میگوند که مردم آن سیاستمدارانی را دارند که شایسته آن هستند، نزدیک ترین چیزی بیان شده به این ضرب المثل می باشد. بنابراین شما نباید راجع به مسائل مربوط به مهاجرت دسته جمعی سیاستمداران را سرزنش کنید، زیرا این یک مشکل جمعی است که از رابطه هر فرد با همسایه و دیدگاه زندگی آغاز می شود. و اگر اروپایی ها بچه های زیادی نداشته باشند، این به این دلیل است که امید شان را از دست داده اند.
بی فرزندی فرهنگ بدون امید به آینده را نشان می دهد و این واقعیت که ما با شعار نفی کردن هرچیز با فقر معنوی روبرو هستیم این که زندگی بشر به خودی خود ارزش ندارد و در نتیجه اجازه نمی دهیم که بچه ها به این دنیای منفور متولد گردد. خودکشی تنها زمانی اتفاق می افتد که هیچ چیز دیگر معنی نداشته باشد و هیچ امیدی وجود نداشته باشد.
بحث های سیاسی در مورد مهاجرت جمعی، اسلام و همگرایی در حال حاضر بصورت بسیار سطحی انجام می شوند.
کنترول سرحدات قوانین سختگیرانه و افزایش نظارت، مشکل را حل نمی کند که در این امر نهفته است که ما تفاوت بین مبادرت به شهوت و تولید مثل درک کرده ایم، و به ویژه در اینکه بسیاری ها امید بر آینده را از دست داده ایم.
تنها زمانی که اروپا از این بحران موجودیت بیرون برآید و دوباره ایمان به خود کسب کند، ما به پذیرش افراد دیگر، بدون آن که خود با تهدید نابودی مواجه گردیم، قادر خواهیم بود.