به گزارش اسپوتنیک به نقل از خبرگزاری فارس، محمد اعظم رهنورد زریاب یکی از نویسندگان روزنامه نگاران و داستان نویسان مشهور افغانستان است.
وی در سال ١٣٢٣ ه.ش در کابل متولد شد و در سال ١٣٦٨ به ریاست انجمن نویسندگان این کشور انتخاب شد.
اعظم رهنورد زریاب با چاپ و انتشار بیش از صد داستان کوتاه و رُمانهایی مانند «گلنار و آیینه»، «شورشی که آدمیزادگکان و جانورکان بر پا کرده اند»، «چارگرد قلا گشتم»، و اثر تازه وی بنام «درویش پنجم» ابعاد داستان نویسی را در افغانستان گسترش داده است.
وی آدمها و شخصیتهای تازه و گوناگونی را به جهان داستانی معرفی کرده است. زبان داستان افغانستان را اعتلاء بخشیده و به تشریح و تحلیل زوایای نهفته روح آدمی توفیق یافته است.
رهیاب در 10 سال گذشته به سرعت مجذوب هنر نو و به ویژه رئالیسم جادویی «گابریل گارسیا مارکز» شده است.
«گلنار و آیینه»، «چارگرد قلا گشتم»، «شورشی که آدمیزادگکان و جانورکان بر پا کردند» و «درویش پنجم » و برخی داستانهای کوتاه مانند «مارهای زیر درختان سنجد» از جمله آثار وی محسوب میشوند.
نویسنده در این آثار تلاش کرده تا نوعی تازگی در روایت داستان را که با افسانهها و اساطیر به هم آمیخته است، را به نمایش بگذارد.
رهنورد زریاب آثارش در بند واقع نمایی نیست. در دنیای افسانهای او وقوع حوادث شگفت آور و دور از ذهن و آمیزش تاریخ و فلسفه، امری بدیهی به شمار میآید.
گلنار و آئینه
رُمان «گلنار و آیینه» تصویری است از زندگی یک دختر جوان به نام ربابه. شاید این رُمان تصویر بسط یافته و جامعتری از داستان قدیمی نویسنده به نام رقاصه باشد.
رُمان با توصیف شاعرانهای از گورستان قدیمی شهر آغاز میشود.
شخصیت ربابه و عملکرد او در بیشترین صحنههای داستانی با زندگی منطبق است.
منظور این است که هر ذره از وجود او با ذرات زندگی شخصی و حرفهای خراباتیان منطبق است. این خصلت در وجود نزدکان ربابه نیز مشهود است.
شخصیتهای داستان هر زمان که احضار میشوند، سرشار از نیرو و صمیمیت بوده و میکوشند که زندگی خاص خود را به نمایش بگذارند.
ربابه همچون سایر هنرمندان ساکن در گذر خرابات در قید و فشار بسیار نیست، چون اگر اینطور باشد داستان به جایی نمیرسد.
طرح رُمان در بیشترین موارد انسجام لازم را داشته و خصوصیات شخصیتهای داستانی را در معرض نمایش گذاشته و علاقه و میل خواننده را جلب کرده و او را صحنه به صحنه میکشاند و احساسی را که لازم است در او ایجاد کرده و آنچنان او را مشغول و غرق میکند که تا پایان، رُمان را بخواند.
درویش پنجم
چه روزها بودند آن روزها! چه روزهایی بودند آن روزها که تو همیشه میگفتی «من درویش پنجم هستم…. درویش پنجم هستم!»… و باز هم رایحۀ فضای همیشگی آثار نویسنده، جهان بی معنی ،مضحک و بدبینانه و نوستالوژی و از این قبیل مسایل «در این جهان همه چیز مضحک و بی معنی است!» و نویسنده ما را با همین چند جملۀ مختصر با فضای رُمان درویش پنجم آشنا میکند.
نویسنده در این اثر برای یافتن انگیزه و آرزوهای نهفته انسان، ناخود آگاه درویش پنجم را نگارش میکند تا این ژرفای تاریک روان راوی را آفتابی کند و این ناخود آگاه بایگانی شده به آسانی به خود آگاهی رسیده و به تدریج و یکی پس از دیگری به طرح داستانی مبدل شود.
خود آگاه و ناخود آگاه و خواب و خیال به صورت نمادین در آثار نویسنده به ویژه در درویش پنجم خود نمایی میکند.