حملات نظامی که پس از هفتم اکتوبر سال 2001 در افغانستان آغاز شد، برعلاوه این که جان هزاران تروریست را گرفت، تاکنون جان صدها غیرنظامی را هم گرفته است. انتظار میرفت در شلیکها و حملاتی که تروریستان مورد هدف قرار گیرند، در مواردی غیرنظامیان قربانی شدند.
عزیزالله مرد سی و دو سالهای است که هفت سال قبل منزل مسکونیاش در قریه تولکان ولسوالی پنجوایی ولایت قندهار در جنوب افغانستان هدف یک حمله هوایی ناگهانی نیروهای امریکایی قرار گرفت.
دقیقا حوالی ظهر بود که یک بمب بر سر منزل عزیزالله فرود آمد. او چانش آورد که در آن زمان تنها خودش در خانه حضور داشته و دیگر اعضای خانوادهاش در نزدیکی خانهاش در باغ برای کار رفته بودند. در نتیجه این حمله بخشی از خانهاش فرو میریزد و عزیزالله زیر آور خاک و غبار گم میشود. او در این حمله آسیب جدی میبیند و یک پای خود را از دست میدهد. باقی اعضای خانوادهاش که در نزدیکی محل رویداد در باغ مصروف کار بودند، با شنیدن صدای انفجار فورا به طرف خانه نیمه ویرانه شان میدودند تا از عزیزالله احوال بگیرند. اما عزیزالله تا آمدن دیگر اعضای خانوادهاش میتواند خود را از زیر خاک و دود بارود بیرون بکشد. او دقایقی بعد از انفجار بی هوش میشود.
عزیزالله در گفتگویی با موسسه حقوق و بشر و دموکراسی که چندی قبل یک نمایشگاه عکس زیرنام زخمهای جنگ، اناتومی تصویری افغانستان در کابل برگزار کرده بود، گفته است: «باغ در نزدیک خانهی ماست. از صدای انفجار اعضای خانه خبر شدند و به کمک من آمدند. البته خبر نداشتند که من زخمی شدهام. بعد از زخمی شدن، همین قدر توانسته بودم که خودم را از زیر گل و خاک سقف بیرون کنم.»
پیش از حمله هوایی نیروهای امریکایی بر قریه تولکان، جنگ شدیدی بین طالبان و نیروهای داخلی و بینالمللی در این قریه ادامه داشت. این جنگ از ساعت دوازده شب قبل آن شروع شده بود. عزیزالله با اعضای خانوادهاش تصمیم گرفته بودند که اتاق امنتری را برای خودشان جستجو کنند تا مبادا از آتش جنگ دو طرف درگیر آسیب نبینند.
عزیزالله که اکنون توانایی کار کردن را از دست داده است، میگوید که برای تداوی زخمهای خود تلاشهای زیادی انجام داد و مدتی هم در یکی از شفاخانههای پاکستان در کویته تحت تداوی قرار گرفت. او مدت سه ماه در خانه استراحت کرد تا زخمهایش کمی بهبود یابد. با بهبود زخمهایش به فکر راه رفتن افتاد اما بدلیل این که یک پایش را از دست داده بود و دستانش هم زخمهای شدید و عمیقی برداشته بود، نمیتوانست راه برود. عزیزالله در فکر پاهای مصنوعی میافتاد و در نتیجه چند روز جستجو، میتواند یک مرکزی را که برای افراد معلول پاهای مصنوعی میساخت پیدا کند. این مرکز اندازه پای از دست رفته عزیزالله را میگیرد و یک ماه بعد، برای پای مصنوعی تحویل میدهد. او میگوید: «وقتی زخمی شدم بسیار ترسیده بودم. از طرف دیگر از اینکه پاها و چشمانم صدمه دیده بود، احساس بسیار بد برایم پیدا شده بود. اکنون با وجود این همه رنج و درد با این زندگی میسازم. بعد از این رویداد تلخ، هیچ کس به کمک ما و یا حداقل به خاظر معذرتخواهی نیامده است.»
عزیزالله نمیتواند آن حادثه هولناک را فراموش کند، زیرا حمله به منزلش برعلاوه وارد کردن خسارات مالی هنگفت، وی را معلول کرد. اما، با این همه او خوشحال است که دیگر اعضای خانوادهاش با وی رفتار خوب دارند و این مساله کمی از دردها و رنجهایش کاسته است.
اصابت مرمی سوم
جنگ جاری در افغانستان، از دو طرف درگیر جنگ از مردم این کشور قربانی گرفته است.
هارون کودک چهارده ساله است که از اثر اصابت یک مرمی هنوز زنده مانده است. او سال گذشتهی خورشید در ناحیه هشتم محله بالاحصار ولایت کندز در نتیجه جنگ میان نیروهای امنیتی و جنگجویان طالبان زخمی شد.
هارون زمانی که جنگ شدید میان نیروهای امنیتی افغانستان و طالبان جریان داشت، از خانه برای آوردن نان از نانوایی بیرون میزند. این کودک نوجوان هرگز تصور نمیکرد که زخمی شود، چون جنگ در منطقه دورتر از خانهی شان جریان داشت. آن طوری که او به موسسه حقوق بشر و دموکراسی گفته است، ابتدا یک مرمی در نزدیکی وی و مرمی دوم هم در زیر پایش اصابت کرد. نزدیک شدن محل اصاب مرمیها وی را شدیدا ترسانده بود و تا این که مرمی سوم به خودش اصاب کرد. بدن هارون داغ شده بود و حتا نمیدانست که مرمی در کدام قسمتی از بدنش اصابت کرده است. او از آوردن نان از نانوایی منصرف میشود و به طرف خانه خود میدود. اما در مسیر راه متوجه میشود که لباساش پر از خون شده است. هارون میگوید: «در حال دویدن بودم برای یک لحظه دلم پیچ و تاب خورد. سرم به شدت چرخ میخورد. حالم خوب خراب شد. از 20 متر بیشتر با خانه فاصله نداشتم و هر لحظه حالم خرابتر میشد، طوری که حس کردم دیگر توان ایستادن ندارم. همین که خودم را داخل حویلی انداختم بیهوش شدم.» مرمی که از سوی طالبان شلیک شده بود، به شکم هارون اصابت کرد.
پدر هارون میگوید وقتی پسرش زخمی شد، هفت روز از سقوط شهر کندز بدست افراد طالبان گذشته بود. در روز هشتم پس از سقوط کندز، هارون زخمی میشود. پدر هارون میافزاید: «هاروان را که دیدم، داخل یک کراچی انداختم و نزدیک سرک بردیم. وضعیت چنان خراب بود که هیچ موتر برای کسی ایستاد نمیکرد و مردم شهر را ترک کرده بودند و هر کس به فکر خود بود. وقتی نزدیک سرک رسیدیم، او را داخل یک ریکشا سوار کردیم و خواستیم به شفاخانه ببریم اما اینجا هیچ داکتری نبود. پس او را به بندر امام صاحب بردیم. راه آنجا باز بود. آن لحظهها هیچ گاه فراموش نمیشود، چرا که هیچ امیدی نبود، جز اینکه به خدا توکل کنیم و تلاش کنیم که پسرم را به یک کلنیک و یا شفاخانه برسانیم تا تجات پیدا کند.»
هارون پیش از این که زخمی شود، با پدرش کارگری میکرد. اما او حالا نمیتواند در یافتن لقمه نانی با پدرش همکاری کند، زیرا بالای زخمهایش شکمش فشار میآید و درد میآفریند.