مرگ استنین باعث آغاز اعتراضات گسترده مردمی شد. اسپوتنیک مصاحبه با مادر اندره استنین – ویرا استنین را نشر میکند.
هنگامی که او تصمیم گرفت در مناطق داغ جنگ کار کند، آیا شما تلاش کردید او را منصرف کنید؟
نخیر. من نمیدانستم. ما بسیار کم در تماس بودیم. او زنگ نمیزد و من باید صدایش را میشنیدم. من زنگ میزدم، درمورد هوا و درمورد صحتش میپرسیدم. از صدایش میفهمیدم که همه چیز خوب است، یعنی او به روی نمیآورد. او خیلی راضی بود، وقتی او را در آژانس ریانووستی گرفتند. بعدش مدت زیادی زنگ نمیزد. بعداً خودم زنگ زدم و او گفت که در سوریه است. "خدای من! پسر من در سوریه است!." من نمیدانستم. آنوقت دانستم که او به سفر میرود.
آنوقت چه حسی داشتید؟
من نمیدانستم که در آنجا جنگ جریان دارد. من آنوقت زیاد اخبار را نمیشنیدم. حالا با دقت دنبال میکنم، نگران خبرنگاران هستم. هنگامی که وی به اوکراین رفت، حسی برایم میگفت که ممکن است پسرم زنده نماند، وقتی خبرنگاران را کشتند: والوشین، کرنیلیوک. و من باز هم نمیدانستم که او آنجاست.
درمورد آنچه اتفاق افتید، چطور فهمیدید؟
فهمیدم که در اوکراین تعقیب خبرنگاران آغاز شده و برای کشتن آنها جایزه تعیین شده است. آنزمان فهمیدم که این خطرناک است. من به یاد دارم که تاریخ ۱۷ جون من برایش زنگ زدم. او خیلی خوشحال بود، گفت که در لیلیه زندگی میکند. من طوری دانستم که او در اسلاویانسک است. سپس او برایم عکسهایی را میفرستاد که با بچهیی بود. از اینکه او برایم عکس میفرستادم خیلی راضی بودم. بعدش جولای... حسی داشتم مثل اینکه زندگی نمیکنم، حس خالیبودن در من وجود داشت. سپس به تاریخ ۶ اگست خواهرم زنگ زد. صبح وقت زنگ زده بود، شاید ساعت ۵ صبح. نادیا گفت که خبرهایی مبنی بر اینکه خبرنگار – اندره استنین مفقود شده است، نشر میشود. آنوقت تلویزیون را روشن کردم و دانستم، یعنی از خبرها. مدت زیادی نمیتوانستم زنگ بزنم. من به تاریخ ۱۸ رفتم. تمام این روزها من مثل حیوان شکارشده در قفس بودم. خواب نمیکردم، تلویزیون شب و روز روشن بود. و این موسیقی نگرانکننده خبر درمورد اینکه او را جستجو میکنند، عکس او. سپس من نزد خواهرم رفتم. من حتی نمیدانستم که به کجا مراجعه کنم، سپس به آژانس زنگ زدیم. من یکجا با خواهرزادهام پرواز کردم، اینجا ما را ملاقات کردند و جابحا نمودند. ما اینجا منتظر خبر بودیم، تقریباً یک ماه. سپس به من دیمیتری کنستانتینویچ کیسیلیوف زنگ زد و گفت که پیدا کرده اند. نخست ۶۰ درصد مشابهت داشت، سپس گفتند که مطمئن اند. من را حمایت میکردند، البته که من از آژانس بینالمللی خبری "روسیا سیگودنیا" ممنون ام، از کارمندانش، آنها بسیار من را حمایت کردند. دوست دخترش ویرا با من همدردی میکرد، والدینش. ما تا هنوز با هم تماس داریم.
آیا شما به دونباس رفتید؟ آنجا برای پسرتان یادبودی ساختید؟
برای نخستین بار در آنجا در ماه اپریل سال جاری رفتم. من آنجا یک بار بودم، البته که میخواهم اگر ممکن باشد.
من متوجه شدم که مردان جوان زیادی در سن عیسی مسیح کشته میشوند. اندره هم ۳۳ و نیم ساله بود. او من را کمک میکند. هنگامی که من آنجا بودم، سر قبرش، فکر میکنم: "اندره، برایت اجازه میدهم تا بروی". من پنج سال میخواستم با او ببینم، من دیدمش. من در دونباس بودم.