نورالله، کودکی که دانشآموز مکتب نیز است، در یکی از جادههای کابل پوقانه میفروشد.
«نامم نورالله است، در مکتب مسعود سعد درس میخوانم. میخواهم در آینده پولیس شوم. امروز روز عید به غریبی آمدم که غریبی کنیم و برای خود نان حلال پیدا کنم».
نصیر، دیگر باشندهٔ پایتخت افغانستان است که در روزهای عید، کارش که جمعآوری قطیهای فلزی نوشابهها از سطح شهر و فروش آن است را انجام میدهد.
«اسم من نصیر است از ولایت بادغیس استم، مدت چهارسال میشود در کابل بر سر ضایعات کار میکنیم برای اینکه نفقهٔ اولاد ما پیدا شود. اگر کار باشد روزانه ۲۵۰ تا ۳۰۰ افغانی پیدا میکنم».
او میگوید که اگر در عید کار نکند، ممکن است زندگیاش به طور درست پیش نرود:
«روز عید است اگر کار نکنیم گذارهٔ ما نمیشود. از خانه نشستن چیزی حاصل نمیشود پس میایم کار کنم که حداقل نان خشک اولادهایم پیدا شود. چهار اولاد دارم، درس میخوانند، یکی صنف هفتم مکتب، دو تا صنفهای پایینتر و یکی خُرد است و مکتب نمیخواند».
نصیر آرزوهای زندگیاش به ترتیب آرامی و صحت، فراهم بودن زمینهٔ کار و امکان یافتن یک لقمه نان برای همه میداند و مهمترینها آنها اینگونه یاد میکند:
«جنگها آرام باشد، آنهم به دست خداست».
در جایی از شهر هم، «خرگوشک» با پوشش سرخ و حرکات موزون، مشغول به کار است. در حالی که لباس هیجانانگیز کارش را در تن دارد، میگوید که هفت روز هفته، برای هشت ساعت کار میکند اما از کارش راضی و سرشار از انرژی مثبت است:
«خرگوشک استم از شیریخ پزی واوا. من از خرگوش یاد گرفتهام، به خاطری که خرگوش یاد گرفتهام باید حرکاتی را انجام بدهم که مردم از دیدن من خوشحال شوند و خوشحالی کنند».
شاید در روز تعطیل و جشن کار کردن در هیچ گوشهٔ دنیا برای کسی خوشآیند نباشد، اما گذراندن امروز و داشتن امید به فردای بهتر، دلیل قانعکنندهیی برای تحرک تمام آدمهاست.