روزانا ریمال در نشریه «البناء»، چاپ لبنان در ادامه می نویسد، یکی از نشانه های عمده تحولات بزرگ مقیاس در منطقه بعد از سال 2003، در آستانه مداخله در عراق و همچنان چند سال قبل از مداخله در افغانستان که بعد از اعمال تروریستی 11 سپتمبر به حمایت یک عده متحدین واشنگتن آغاز گردید، تمایل تحقق پلان های امریکا به ارتباط شرق نزدیک که ناگزیر تصور میشدند، در حال اوج گرفتن ثابت گردید. رهبر قصر سفید نمی خواست از آنچه که دفاع از امنیت ملی ایالات متحده امریکا می نامید، امتناع ورزد. انستیتوت های بزرگ تحقیقاتی آشکارا تهداب برای مداخله در منطقه ایجاد کردند. علل برای مداخله، از نفت گرفته تا تامین امنیت ساحه حیاتی در منطقه برای اسرائیل و ایالات متحده، زیاد بودند.
این حوادث راساً بعد از ختم هرج و مرج ایجاد شده توسط گروه های «مجاهدین» و خانه جنگی در افغانستان که با رسیدن طالبان به قدرت فروکش کرد، آغاز شدند. هدف عمده مداخله امریکا ظاهراً این بود، تا «القاعده» (سازمان ممنوع در روسیه — تبصره مدیریت مسوول) را نابود سازد و پایگاه های خود برای پیشبرد عملیات در افغانستان ایجاد کند و جنبش طالبان (ممنوع در روسیه — تبصره مدیریت مسوول) را از قدرت محروم سازد. امریکایان به حمایت مستقیم متحدین خود، در نوبه اول انگلستان، فعالیت میکردند که از همان ابتدا جز جداناپذیر جنگ در افغانستان بود. جنگ در افغانستان، طوریکه رئیس جمهور ترامپ اعتراف کرده، به طولانی ترین جنگ در تاریخ امریکا مبدل گشته است.
این حوادث بطور حیرت انگیز در سوریه تکرار شدند. حتی تعریف های که برای تشریح این جنگ که هفت سال دوام داشت، استفاده میکردند، باهم مشابه بودند. آن را، بجای جنگ تحمیل شده از خارج، خانه جنگی و جنگ داخلی، مانند قبل از مداخله در افغانستان می نامیدند. فقط بر همین بنیاد مداخله نیروهای خارجی لازم بود، تا یکبار دیگر بر سیر حوادث کنترول خود را قایم سازند.
تلاش انجام این کار در سوریه خصوصیت مستقیم داشت و انگریزان به عین شکل از متحد خود — واشنگتن — حمایت کردند. اروپایان به این هدف فرانسویان و جرمنان را نیز بسیج کردند. موضعگیری ناتو نیز شبیه آن بود که این پیمان در جنگ علیه افغانستان اتخاذ کرده بود، در حالیکه ترکیه، بانفوذترین همسایه سوریه، رهبری مبارزه مسلحانه را بر دوش گرفت و برای پیمان حمایت لازم لوژیستیکی تامین کرد.
آنچه که به مساله دولت — تضمین کننده حل منازعه — مربوط میگردد که دست درازشده سوریه را می گرفت و رفاه عامه در این کشور را اعاده میکرد، پس ایالات متحده امریکا یا متحدین آنها از جمله نیروهای منطقوی که توان عیارساختن عقربه های ساعت نو را به شکل داشتند، تا رهبری نظامی در امریکا تلفات مستقیم متحمل نشود، باید به چنین دولت — تضمین کننده — مبدل میگشتند. از لحظه آغاز جنگ همه چیز فقط به همین منوال پیش میرفت. اوضاع در مسیر تحکیم پایگاه های امریکایی در سوریه انکشاف می یافت که پلان هشیارانه برای تامین امنیت اسرائیل بصورت نهایی و کامل و نابودی دشمنان آن، مانند ایران و «حزب الله» تصور میشد.
آنچه که به جهت اقتصادی مربوط میگردد، پس آنها موسسات نفتی را در عراق، سوریه و اطراف آنها تا خلیج فارس باهم مربوط می ساختند، طوریکه دست امریکا بطور نهایی تا دیگر کشورهای منطقه، مانند اردن و مصر دراز شود و حکمراوایی از عراق تا یمن را آغاز کند.
با تاسف، واقعیت منطقوی که با حضور تاریخی امپراطوری عثمانی و فرانسه مربوط می باشد، تا به حال موجود است، در حالیکه در رابطه با بحران سوریه از سال 2011 این واقعیت گرفتن شکل نو آغاز کرد و از نقطه نظر علل و دلایل هرچه بیشتر روشنتر گردید. ولی، در امر بازی منافع بعد از آن که برای اولین بار «امکانات» موثر محاربوی برای دستیابی بر اهداف خود و پیشرفت عناصر مسلح که در سوریه می جنگیدند، بجای اینکه به «حمایت» از جانب روسیه خاتمه یابد، به همکاری با کشورهای ذینفع، مانند ایران که سلاح ضروری در اختیار قرار میداد و متحمل خسارات مالی و مادی میشد، اردوی سوریه و رزمندگان «حزب الله» با پیروزی های مهم آن مبدل گشت. به این ارتباط باید خاطرنشان ساخت که عامل انسانی از نقطه نظر پیشبرد عملیات محاربوی بسیار مهم محسوب میشود.
پروژه امریکایی فقط بعد از آغاز نزدیک شدن همین محور — روسیه، سوریه، ایران و «حزب الله» با ناکامی مواجه شد.
اولین نشانه های آن که امریکا موضعگیری نو نسبت به منطقه، پیشبرد جنگ و عواقب آن، اتخاذ کرده، بعد از گردهمایی هلسنگی رونما شدند که در آن روسیه خود را به مثابه شریک کامل الحقوق امریکایان در پروسه تقسیم نواحی نفوذ بعد از جنگ طولانی تثبیت کرد. اگر سوریه برای جانب روسیه ساحه حیاتی شمرده میشود و واشنگتن که پروژه آن شکست خورده، این وضعیت را به رسمیت شناخته، پس فرکسیون ها در لبنان بهتر از همه سیگنال های بین المللی درک و تغییرات سیاسی را مشاهده میکنند، چون اکثریت آنها تجربه طولانی همکاری متقابل با کشورهای بزرگ و سیاست آنها دارند.
شخصیت های مهم سیاسی لبنان، مانند تیمور جونبلات رهبر بلاک «ملاقات دموکراتیک»، طلال ارسلان رئیس «حزب دموکراتیک» لبنان، صدراعظم حریری و مشاور او جورج شعبان هر کدام به نوبه خود به مسکو جهت کسب حمایت در مورد مسایل مختلف سفر نمودند. برای لبنان موضعگیری روسیه در باره بازگشت پناهندگان از کشورهای همجوار سوریه مهم می باشد.
برای لبنانیان تمرکز توجه بر روسیه و به رسمیت شناختن آن به مثابه بازیگر بانفوذ جهانی در صحنه سیاسی که به الترناتیف واشنگتن در امور منطقه مبدل گشته، بسیار مهم محسوب میشود. صدراعظم اسرائیل با خروج امریکا و تحکیم مواضع روسیه بیشترین خساره متحمل شده، اما لبنان که روسیه منافع آن را به مثابه شریک منطقوی مدنظر میگیرد، در موقعیت بهتر قرار گرفته است.