جمله بالا را ربابه محمدی به لسان انگلیسی در صفحه فیسبوک خود نوشته است. او در پاسخ به کامنت یکی از دوستان فیسبوکی خود گفته که با استفاده از پاهای خود فیسبوک کار میکند. ربابه که در چهاردهم جنوری گذشته هفده سالگی خود را جشن گرفت، در یک جمله از چگونگی وضعیت جسمانی و تواناییهایش شرح داده است. ربابه که در طول هفده و سال و دو ماه زندگی خود یک بار به مکتب رفته و آنهم نه برای درس خواندن بلکه، برای دیدن فضای مکتب و شاگردان، همچنین در یکی دیگر از نوشتههای خود در فیسبوک گفته است: «تنها یک سرنوشت محتوم وجود دارد و آن مرگ است؛ جز این جبر دیگری نیست. در فاصله زمان تولد و مرگ هیچ چیز از پیش تعیین شده نیست،
همه چیز را میتوان تغیر داد، میتوان جنگ را متوقف کرد و حتا صلح را حفظ کرد. فقط به این شرط که بخواهی و همیشه بخواهی.»
شانزده سال در کنج خانه
ربابه محمدی دختر نوجوانی است که از دست و پا معیوب است. او هرچند نمیتواند از دستان و پاهای خود کار بگیرد، اما تواناییهایی دارد که هر فردی که از وضعیت جسمانی سالمتری برخوردارند از آن برخوردار نیستند.
ربابه محمدی در یک خانه حقیرانه در منطقه فقیرنشین غرب شهر کابل در کنار والدین، دو برادر و سه خواهر خود زندگی میکند. او تا زمانی که کودکی بیش نبود، امید داشت تا با مراجعه به داکترهای مختلف میتواند مانند دیگر افراد از دستان و پاهایش کار گیرد و دیگر منتظر کسی نماند تا برایش نان بدهد یا او را برای هواخوری به بیرون از اتاقاش ببرد. اما این امید با بزرگ شدنش از دست رفت و کم کم فهمید که نمیتواند از معلولیت نجات یابد. والدین ربابه هم تلاش زیادی به خرج دادند تا بتوانند دخترشان را از منتظر ماندن نجات دهند و به همین منظور، چهارده سال قبل زادگاه اصلی شان، منطقه «زردک» ولسوالی مالستان، یکی از ولسوالیهای دور افتاده ولایت غزنی را ترک کردند و به کابل آمدند.
والدین ربابه به داکتران و شفاخانههای مختلفی مراجعه کردند تا دخترشان که مادرزادی از دست و پا معیوب به دنیا آمده است را تداوی کنند، اما جواب مثبت دریافت نکردند. ربابه میگوید: «پنج سال داکتر رفتم و هیچ نتیجهای نیافتم. پدرم را گفتم وقتی که خداوند نخواهد بندگانش هیچ کاری کرده نمیتوانند. مادر و پدرم هم از زندگی شان عقب مانده بودند، چون همیشه مرا میبردند و میآوردند. در اوایل وقتی که مرا به داکتر میبردند آسان بود، اما وقتی که بزرگ شدم، مادرم نمیتوانست مرا بغل بکند و پدرم در ایران بود و یک نفره نمیتوانست مرا ببرد و بیاورد و خیلی سرش فشار میآمد.»
ربابه زمانی که هوشیارتر شد، از داکتران در باره مشکل جسمانی خود سوال میکرد، اما داکتران تنها برایش امید میبخشیدند. او زمانی که فهمید بیماریاش قابل علاج نیست، از رفتن به داکتر منصرف شد. ربابه میگوید که او باعث شد تا والدینش از زندگی شخصی شان عقب بماند و دیگر نخواست تا آنان از زندگی شان عقب بمانند. ربابه میگوید: «بعدا وقتی که داکتر نرفتم، همیشه خانه بودم و شانزده سال را در کنج خانه سپری کردم و حتا رنگ آسمان را نمیفهمیدم. هیچ جایی نمیرفتم و همیشه در کنج خانه بودم، دلتنگ میشدم، جنگ میکردم و حتا خیلی وقتها که دلیلش را خودم هم نمیفهمیدم با خانوادهام جنگ میکردم. چون هر کسی به یک سیاحت و هوای تازه ضرورت دارد. همیشه جگر خون میشدم و وقتی میدیدم که خواهرانم مکتب میروند، میگفتم که اینها از من خوردتر هستند مکتب میروند و میآیند و مرا ببین که حتا نام خود را نوشته کرده نمیتوانم.»
آغاز کار از چتلنویس
تنهایی و گوشهنیشنی ربابه را مجبور ساخت تا سرگرمی و کاری برای خود ایجاد کند. ربابه کارش را از روی چتل نویسهای خواهران و بردارانش آغاز کرد. زمانی که بیش از نه سال نداشت، از گوشهنشینی و تنهایی به ستوه آمد. خواهرانش به مکتب رفتند اما یک کتابچه چتلنویس و چند قلمشان در اتاقاش ماند. ربابه کتابچه چتلنویس و قلم شان را زیر فرش اتاقاش پنهان کرد. فردای آن روز زمانی که یکی از خواهرانش دنبال کتابچه و قلمهای خود بود، از ربابه چیزی در مورد آن نپرسید، زیرا میدانست که ربابه نمیتواند از قلم و کتابچه کار بگیرد. در آن موقع یکی از خواهرانش به خواهر دیگرش گفت که در باره قلم و کتابچه مفقود شدهاش از ربابه سوال کند، اما او در جواب میگوید که ربابه دست و پا ندارد تا از آن کارگیرد. زمانی که جستجو برای یافتن کتابچه چتلنویس و قلمهای مفقود شده به پایان میرسد و خواهران ربابه به مکتب میروند، ربابه چتلنویس و قلمهای خواهرش را از زیر فرش بیرون میکشد و به نوشتن و نقاشی کردن شروع میکند. او شش ماه این کتابچه و قلم را پیش خود نگهداشت و زمانی که همگی بیرون میرفتند، در خلوت خانه نوشتن را آغاز کرد.
ربابه برای نخستینبار قلم را باپای خود گرفت اما نتوانست حتا حرف «الف» را بنویسد. او زمانی که قادر به نوشتن یک حرف هم نشد، با خود فکر کرد که چگونه باید نوشتن را یاد بگیرد. اما، در همان روز قلم را به دهن گرفت و به نوشتن شروع کرد. در جریان شش ماه، این کار روزانه ربابه شد و زمانی که خواهران و برادرانش از مکتب میآمدند، از آنان املا میگرفت. او نوشتن را با املا گرفتن از نام خودش و پدر و مادرش آغاز کرد. ربابه کاغذهایی که املا میگرفت، پاره کرده پیش خود نگهمیداشت و زمانی که خانه خلوت میشد، از روی آن نوشته میکرد. او توانست با گرفتن قلم به دهن خود، نوشتن و نقاشی کردن را آغاز کند.
پس از شش ماه
با گذشت شش ماه از نوشتن و نقاشی کردن ربابه، خانوادهاش از این موضوع آگاه شده و از این که میبینند او با گرفتن قلم به دهن، نوشته و نقاشی میکند، متعجب میشوند. خواهرانش زمانی که از توانایی ربابه آگاه میشوند، کارهای خانگی خود را توسط ربابه انجام میدهند. ربابه برای این که از یک سو دستخط اش بهتر شود و از جانب دیگری به خواهرانش کمکی کرده باشد، کارخانگی آنان را انجام میداد. ربابه میگوید: «آنقدر بعدا خطام بهتر شد که هیچ فرقی با دستخط خواهرانم نمیشد. بعدا هم نقاشی رسامی میکردم و کارتونی زیاد خوش داشتم، رسامی موش و پشک، سندریلا، سفید برقی و اینها را زیاد خوش داشتم، کار میکردم. هرچند تمرین میکردم دو سال قبل بود وقتی که بزرگ شدم، به طور جدی رسامی را شروع نکرده بودم.»
ربابه دو سال قبل با تشویق یکی از دوستانش کار نقاشی را به صورت جدیتری شروع کرد. این دوست ربابه که در یکی از دانشگاههای خصوصی تحصیل میکرد، برایش وسایل و ابزارهای ابتدایی نقاشی را تهیه کرد و با گذشت هر هفته از او سر میزد و تشویق میکرد.
زمانی که ربابه به نقاشی شروع کرد، مادرش از صحت دخترش نگران بود و به همین دلیل نمیگذاشت تا زیاد مصروف نقاشی شود. نگرانی مادر ربابه این بود تا دخترش کمر درد نشود. زیرا؛ ربابه زمانی که نقاشی میکند و یا چیزی مینویسد، مجبور است که کمرش را خم نماید. اما، مادر ربابه حالا این طور نیست و هر زمانی که ببیند دخترش بیکار نشسته از او پرسوجو میکند.
ربابه کار نقاشی را بدون استاد شروع کرد اما برای این که یک نقاش ماهرتر و قویتر شود، حالا استاد گرفته است. او هرچند حالا نیز تحت نظر یک استاد نقاشی میکند، در ضمن آن دو شاگرد خودش هم دارد.
ربابه محمدی هم اکنون نزدیک به هشتاد اثر نقاشی دارد و بیشتر نقاشیهایش از دردهای اجتماعی موجود در افغانستان حکایت دارد. در میان آثارش، از همه بیشتر نقاشی یک گرگ برای ربابه بیشتر ارزش است. او میگوید که هرچند این اثرش تا هشتصد دالر خریدار داشته است، اما نخواسته تا او را به فروش برساند. ربابه میافزاید: «من ارزش این گرگ را میفهمم و وقتی که چشمان گرگ را میبینم، چشمان خود را در آن میبینم. هیچ وقت دلم نشد بفروشم.»
نقاشیهای ربابه که در یک اتاق سرد دیگر انداخته شده، باعث ناراحتی مادرش هم شده است. آن طوری که ربابه میگوید مادرش بارها خواسته تا این نقاشیها را به فروش برساند، اما ربابه حاضر نیست تا آثارش را از دست بدهد.
ربابه در میان آثار خود نقاشیهای برخی از شخصیتهای مطرح داخلی و بینالمللی را نیز کشیده است. جاستن ترودو نخست وزیر کانادا، مریم منصف از جوانترین اعضای کابینه کانادا، کریستین رونالدو ستاره فوتبال، کریم آغاخان رهبر اسماعیلیان جهان عبدالعلی مزاری رهبر فقید حزب وحدت اسلامی افغانستان، جنرال عبدالرشید دوستم معاون اول ریاستجمهوری از جمله چهرههایی هستند که توسط ربابه نقاشی شدهاند.
ربابه قرار است تا دو هفته دیگر در یک نمایشگاه نقاشی در ترکیه شرکت کند. او پس از آن، در ماه بهار سال آینده خورشیدی قرار است به کانادا برود و در آنجا نیز آثارش را به نمایش بگذارد. پیش از این نیز آثار این دختر نوجوان در دانشگاه کابل به نمایش گذاشته بود. ربابه که هم اکنون مصروفیتهای زیادی دارد، قرار است در سفرش به ترکیه و کانادا، تحایف خاص هنری نیز برای رجب طیب اردوغان رییسجمهور ترکیه و مریم منصف از جوانترین اعضای کابینه کانادا اهدا کند.
ربابه محمدی میگوید نمایشگاه ترکیه که قرار است تا دو هفته دیگر برگزار شود، در آن تصور نمیکند که بتواند مقام اول را در این نمایشگاه بدست آورد؛ زیرا به گفته او، در این نمایشگاه نقاشان خیلی مطرح شرکت خواهند داشت.