غلامرضا مجیدی یک جوان سی ساله افغان است که موهای طلایی رنگ، صورت سرخگونه و چشمان آبیاش از وی یک چهره شبیه شهروندان کشورهای اروپایی و روسی ساخته است. آقای مجیدی که باشنده اصلی ولایت سرپل افغانستان است، در ایران متولد شده است. او شش سال پیش به افغانستان برگشت و اکنون بدون دیگر اعضای خانواده خود در کابل زندگی میکند.
قد و اندام غلامرضا مجیدی به قد و اندام شهروندان کشورهای غربی نمیرسد؛ چون بیشتر شهروندان افغان قد کوتاه و کم جسه هستند، اما بیشتر شهروندان کشورهای غربی برعکس این مسالهاند.
نگاه اول هر شخص به غلامرضا مجیدی، در مورد تشخیص هویتش به اشتباه میرود. چون موهای طلایی رنگ، چشمان آبی، صورت سرخگونهاش شبیه خارجی ساخته است. او بدلیل شباهتش با خارجیها، بارها در روی جادهها و کوچهها مورد فحش و دشنام قرار گرفته است. در افغانستان معمولا به شهروندان کشورهای اروپایی و امریکایی خارجی میگویند. برخی از شهروندان افغانستان بدلیل تنفرشان از شهروندان این کشورها به آنان فحش میدهند.
غلامرضا مجیدی بدلیل چهره خارجی شکلش داستانهای جالبی در افغانستان دارد. مجیدی برای اینکه هویت افغانی بودنش را برای افراد غیر از دوستانش تثبیت کند، مجبور است که همیشه تذکره یا کارت شناسایی در جیب داشته باشد. زبان مادری مجیدی دری است، اما او بدلیل اینکه سالها در ایران زندگی کرده و در همانجا متولد شده، فارسی را با لهجه ایرانی صحبت میکند. این مساله نیز دیگران را به شک میاندازد و اینکه وی خارجی است و ممکن زبان فارسی را در ایران و یا جای دیگری آموخته باشد.
باج دادن به پولیس
غلامرضا مجیدی سال گذشته با جمعی از دوستانش هوای سفر به ولایت پروان در شمال کابل به سرش میزند. او در مسیر برگشت از ولایت پروان، در یک پوسته ایست بازرسی با پولیس سر میخورد. زمانی که پولیس به داخل موتر سرک میکشد، برخی از دوستان مجیدی با اشاره به وی به پولیس میگویند که او یک شهروند خارجی است و با خود پاسپورت هم ندارد. پولیس نیز با نگاه به چهره غلامرضا مجیدی، وی را از موتر پایین میکند و به قرارگاه خود میبرد. پولیس از وی درخواست پاسپورت میکند، اما او باخود سندی ندارد تا هویتش را برای پولیس ثابت کند. او میگوید: «پولیس گفت که به یک شرط من را رها میکند که پنج هزار افغانی برایشان بدهم. زدیم و کندیم به یک هزار و پنجصد افغانی رساندیم و هزار و پنجصد افغانی را هم از سه نفر دوستان خود گرفتم و به فرمانده پولیس دادم و خودم را آزاد کردم.»
این برخورد پولیس برای غلامرضا مجیدی یک تجربه میشود تا پس از این در خارج از شهر کابل سفر زمینی نداشته باشد. وی میافزاید که چند مورد دیگر هم مورد پرسش ماموران پولیس قرار گرفته و با نشان دادن تذکرهاش هم نتوانسته پولیس را مطمین سازد که وی یک شهروند افغانستانی است. آقای مجیدی توانسته از طریق زنگ زدن به آشنایان و دوستان خود، توانسته تا جانش را از چنگ ماموران پولیس نجات دهد.
غلامرضا مجیدی میافزاید که شرکت او در برخی از مراسمها و مکانهای ذهبی نیز برای خیلی از دیگر شهروندان افغانستان سوال برانگیز است. او یک بار به زیارتگاه سخی میرود و در این زیارتگاه اقدام به ادای نماز میکند. اما در جریان ادای نماز، شخصی از گوشهی از وی فیلمبرداری میکند تا در فیسبوک بگذارد و بگوید که یک خارجی مسلمان شده و در زیارتگاه سخی نماز میخواند.
غلامرضا مجیدی میگوید تا زمانیکه در ایران زندگی میکرد، موهای طلایی و چشمان آبیرنگش برایش فرصت خوبی برای دوستیابی فراهم ساخته بود. به گفته او، دختران ایرانی علاقمندی زیاد دارند تا با اشخاص موطلایی دوست باشند. آقای مجیدی گفت که در ایران توانسته بود تا دختران زیادی به خود جلب کند. اما این چانس برای مجیدی در افغانستان مساعد نیست، بلکه چهره خارجی مانندش در افغانستان مشکلساز شده و حتا میترسد که بنام یک شهروند خارجی مورد هدف قرار گرفته و یا هم ربوده شود.