برعلاوه افغانستان، در این جمله کوبا، ایران و میانما شامل اند.
اینکه چنین کشورها چندان زیاد نیستند و در جمله آنها افغانستان شامل می باشد — برای آن افتخار معین شمرده میشود. ولی، به عقیده پیوتر گنچاروف کارشناس مسایل افغانستان، در اینجا چند نقطه وجود دارد.
به دیدگاه از مسکو در این باره توجه فرمائید.
آنچه که به ایران و کوبا مربوط میگردد، پس در این جهت رئیس جمهور بارک اوباما واقعاً چیزی برای افتخارکردن دارد. در سیاست بین المللی که او پیش می برد، توسط همه بدون قید و شرط در امریکا و در قدم اول در کانگرس مورد حمایت قرار نمی گیرد، اما کوبا و ایران — موفقیت بلاشرط و اگر دقیقتر گفته شود، «پیروزی او است».
کوبا — این پروسه آغازشده عادی ساختن مناسبات امریکا — کوبا است که با بازدید او از هاوانا منجر شده است. موضوع ایران اکنون کاملاً روشن است: معامله هستوی واشنگتن — تهران که مشکل مربوط به پروگرام اتمی ایران را که تهدید برای جهان توصیف میشد، حل کرد.
آنچه که به میانما — برما مربوط میگردد، پس در این کشور 40 سال نظامیان حکمروایی میکردند و حالا، به گفته اوباما، «در آستانه مرحله نوین دموکراسی قرار دارد» که به نظر امریکا — پیروزی بلا تردید شمرده میشود.
افغانستان موضع کاملاً جدا است. در اینجا بارک اوباما در مورد ارزیابی موفقیت های خود بیش از حد محتاط است. حتی خود عبارات ناروشن و آشکارا مبهم می باشند:"کار ما در افغانستان: قطع جنگ و حالا دادن امکانات به آنها جهت اعمار مستقلانه آینده خود است".
اوباما — استاد سخن است. او را به مشکل میتوان به این متهم ساخت که او افکار خود را بصورت غیردقیق فورمولبندی میکند. ولی چنین فورمولبندی مانند «کار ما — قطع جنگ در افغانستان» با ادامه بعدی «و حالا دادن امکانات به انها» همزمان دو تعبیر دارد که یک دیگر را متقابلاً نفی میکند. تعبیر اولی، «کار ما — قطع جنگ» به وضاحت تعبیر میشود، چون کار هنوز تمام نشده است. و تعبیر دومی —«و حالا دادن امکانات به انها» نیز روشن است، ولی به مثابه کار به اتمام رسیده، در غیر این صورت باید گفته میشد که «بعداً».
واضح است که اوباما نمی خواست واقعیت ها را بیان کند. و واضح است که چرا.
از لحظات اول ریاست جمهوری خود بارک اوباما هدف حضور نظامی امریکا در افغانستان را به مثابه «دستیابی بر قطع جنگ، شکست دادن طالبان، آمادگی ساختارهای نظامی افغان بطور لازم، تا امکان احیای طالبان را مستثنی سازد و بالاخره خروج نیروهای امریکایی با دادن امکانات برای افغانها در مورد «اعمار مستقلانه آینده خود» فورمولبندی نموده بود.
حالا به گفته او، مساله عمده کاملاً روشن نیست. بصورت مشخص اینکه «کار قطع جنگ در افغانستان» در کدام مرحله قرار دارد؟ و آیا او در مورد وعده دادن «استقلالیت» به افغانها از عجله کار نمی گیرد؟. بارک اوباما اشکارا از این مساله شانه خالی میکند.
اوباما در مورد این مساله بصورت واقعی بر چه افتخار کرده میتواند؟ آیا این ایجاد چارچوب های مختلف مذاکرات با طالبان می باشد؟
درست است که چارچوب ها ایجاد شده. برعلاوه یکی از آنها، چارچوب چهارگانه اسلام آباد — کابل — امریکا — چین، تا کنون چهار دور ملاقات های مقدماتی را به منظور کشاندن طالبان به پشت میز مذاکرات مستقیم با کابل انجام داده است. باید گفت که یگانه هدف عمده که چانس آغاز پروسه آشتی را فراهم می سازد و بصورت مشخص — مذاکرات مستقیم «طالبان — کابل» — توسط این چارچوب چهارجانبه دستیاب شده نتوانسته است.
طوریکه معلوم است، پیروزشدگان را محاکمه نمی کنند. به آنها همه چیز بخشیده میشوند. ولی اگر پیروز شده نتوانستی، یعنی باختی، پس شما را مقصر همه گناهان قلمداد میکنند. چیزیکه با بارک اوباما در افغانستان رخ داد. حالا او به حکومت قراردادی، به اصطلاح «حکومت وحدت ملی» و این مقصر است که اسلام آباد بازی موش و پشک را با کابل در مورد مساله مذاکرات مستقیم با طالبان و اینکه طالبان بصورت مشخص موضعگیری خود را در مورد پیوستن یا عدم پیوستن به داعش و اینکه از اردو فرار میکنند و فرار مغزها ادامه دارد و غیره روشن نه ساخته، ادامه میدهد.
اوباما از نقطه نظر انسانی قابل ترحم است. او دوره ریاست جمهوری خود را در افغانستان به زعم افغانان مثابه «شخص خودی» و به مثابه «طرفدار ما» آغاز کرد، ولی به مثابه «علیه ما» آن را خاتمه می بخشد.
در عین حال، خود افغانان — مانند همیشه هیچ قصور احساس نمی کنند.