سوین کیلرهوف (Sven Felix Kellerhoff) در مقاله منتشره در نشریه Die Welt (آلمان) می نویسد، در هفته سوم اپریل سال 1945، اردوی سرخ خط دفاعی آلمان را در ارتفاعات زلوو شکست. هدف آن پایتخت رایش بود. چند روز بعد، خود برلین به میدان نبرد تبدیل شد. شهر در وحشت و آشوب فرو رفت.
پایان رایش سوم یه صبحگاهان آغاز شد. دقیقتر، در صبح 16 اپریل سال 1945. این روز دوشنبه، حدود 2.5 میلیون سرباز اردوی سرخ با 14600 میل توپ و 6250 تانک به پایتخت رایش هجوم آغاز کردند.
در گزارش ورماخت راجع به "نبردهای شدید در تمام خط جبهه" خبر داده شده است. اما این مبالغه بود، به خاطری که، در ماهیت امر، شکست کامل سوال چند روزه بود.
این همان چیزی بود که جاستوس آلنفلد (Justus Alenfeld) 14 ساله به آن امیدوار بود. او که مطابق با ایدئولوژی نازی، فرزند پدر "یهودی" و مادر "آریایی"، یعنی فرزندی که در "ازدواج مختلط ممتاز" متولد شده بود، تقریباً در تمام زندگی خود از تبعیض رنج می برد و از سال 1941 به طور کامل ترس داشت که پدر او اریش را تبعید خواهند کرد.
بنابراین، جاستوس منتظر پایان رژیم نازی بود. حالا پس از آغاز آخرین حمله، وی نوشتن یادداشت های روزمره "خاطرات آخرین مبارزه برای برلین" را آغاز کرد. در 17، اپریل وی نوشت: "هیچ اطلاعات دقیقی از پیشرفت اردوی سرخ در دست نیست. تنش بزرگ بر همه جا حاکم است. "
در همان روز، هدویگ لوشی، صاحب یک فروشگاه مواد غذایی کوچک در شهر Falkensee ، در غرب برلین، نوشت: "تنش های سیاسی و نظامی به حد اعظمی رسیده اند. چه اتفاقی خواهد افتاد؟ " او قبلاً تصمیم خود را گرفته است: ”شایعاتی در فروشگاه وجود دارد كه یکی از دیگر وحشتناک تر است. مردم وسایل خود را جمع می کنند و گروه گروه به سمت غرب فرار می کنند. من تصمیم گرفتم که بمانم. هرچه که اتفاقی می افتد. "
روسها آمدند. در 19 اپریل سال 1945، پس از یک نبرد سه روزه خونین در ارتفاعات Zelov ، آخرین خط دفاع ویرماخت در حومه برلین سقوط کرد. و اکنون واحدهای سیار نیروهای شوروی پایتخت رایش را از شمال و جنوب محاصره کردند، در حالی که نیروهای اصلی ارتش سرخ مستقیماً به مناطق شرقی شهر پیشروی می کنند.
فقط 24 ساعت بعد، توپخانه اوبوس شوروی گلوله باران بر تاسیسات دولتی آغاز کردند. اکثر ساکنان برلین پناهگاه ها و زیرزمینی های بمبی را ترک نمی کردند. بلوک های بتونی عظیم در سه یا چهار لایه در بالا انباشته شده بودند.
اوضاع مربوط به تأمین مواد غذایی و همچنین رعایت بهداشت، نهایت حاد شده بود. یک دختر 17 ساله نوشت: "اضطراب! آب کم است، برق نیست، زنگ خطر دیگر در حین حملات هوایی به صدا در نمی آیند."
دختر دیگری در همان سن به نوبه خود نوشت: «دوباره در زیرزمینی. امروز سالروز تولد Fuhrer است، اما هیچ کس پرچم ها را بلند نمی کنند، گرچه گیبلس دستور داد این کار انجام شود. " احتمالاً او از قبل می دانست چه اتفاقی خواهد افتاد و درست است: "بیشتر مردم پرچم های خود را آتش زده اند و سمبول های حزبی و چیزهای مشابه دیگر را بیرون انداخته اند. زیرا آنها از روسها می ترسند. "
احتمالاً در آخرین رستوران کار در هوتل آدلون، کاملاً طبق قوانین متوقف شده است. تئو فیدهال ( Theo Findahl)، خبرنگار نارویی، خاطرنشان كرد: "تعداد محدود مهمانان اتاق ناهار خوری از تمایل پیشخدمت ها برای ریختن مقادیر نامحدود شراب شگفت زده شده اند." "در واقع، این قانون مدتهاست که وجود دارد: یک لیوان برای هر نفر."
این بلافاصله توجه روزنامه نگار را به خود جلب کرد. وی نوشت: "خوب، بهتر است آخرین مهمان ها را چنگ بزنید تا اینکه همه چیز را به روسها واگذار کند." برای Findal می دانست که غارت برلین و سرنوشت غمناک ساکنان باقیمانده در این شهر چند روزی ادامه خواهد یافت.
پناهندگان، سربازان زخمی و بقایای واحدهای شاخه های مختلف نظامی - ورماخت، Waffen-SS و شبه نظامیان - در خیابان های شهر جمع شدند.
البته او می دانست که سرتاسر برلین از «محاکم صحرایی» پر است و سربازان متعصب، اعتراض کنندگان را تعقیب میکنند و وقتی آنها را پیدا میکردند، غالباً در محل به ضرب گلوله به قتل می رساندند.
با وجود این، وفنر به نامزدش باربارا کمک کرد: «ما باید در مورد غذا فکر کنیم. فروشگاه ها در حال فروش آخرین ذخایر هستند. اما نان جایی پیدا نمی شود. دیروز تمام آنچه مانده بود فروخته شد. "
برخلاف برخی از همسایگان که در کنار آنها ایستاده بودند، آنها خوش شانس بودند: «ما در حال حاضر در خانه هستیم و اکنون آنها به خانه می روند، چهره های آنها بیانگر وحشت بود. در نزدیک مغازه، درست در مقابل دروازه، بمب دستی منفجر شد. "یک زن و شوهر در محل کشته شدند و چندین زن با جیغ و ناله بر روی زمین افتاده بودند."